گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

گیتا جون و برديا جون

قراره فردا برای بار سوم گیتا جون رو برای واکسن ببریم می گم سومین بار آخه هر بار بردیمش یه چیزی شد که نشد بشه یه بار گفتن دیر امدین مراجعه کننده زیاده نوبتتون نمی شه یه بار هم که مریض بود و بار آخر هم گفتن باید برین بهداری شهرستان خلاصه این واکسن گیتا خانم حکایتی شده البته گفتن قد و وزن جفت وروجکا خوبه و نرماله . ماه قبل یه خورده وزن بردیا کاهش داشت که این ماه خدا رو شکر به حالت نرمال برگشته بود ولی واسه واکسن گیتا خیلی نگرانم ان شاا... به لطف خدا همه چیز به خیر بگذره نمی دونم قبلا گفتم یا نه ولی از وقتی واسه گیتا دوچرخه گرفتیم این بردیا واسه خودش یه پا دوچرخه سوار شده خلاصه این هدیه به اسم گیتا جونی شده به کام آقا بردیا ...
30 آبان 1397

عکسهای پست های قبلی-اخبار جدید

روز دعوتیه خودمون که نهار رفتیم شمس العماره و بعدش هم امدیم خونه . البته خاله بیتا شیفت بود و نتونست بیاد ولی طاها جون و باباش بودن ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ شب دعوتیه خاله بیتا هم که رستوران زیتون بود اول رفتیم خونشون و بعد خوردن یه چای و شیرینی رفتیم رستوران عکسش رو بعدا می ذارم ...
30 آبان 1397

تعطیلات نیمه ی آبان

سلام عشقای مامان مثل سنوات قبل امسال هم وفات امام رضا رفتیم مشهد . چهارشنبه ظهر راه افتادیم و سر شب مشهد بودیم مشهد هوا بارونی بود اول رفتیم در خونه ی بابا جون ازشون شله ی خوشمزه ی مشهدی گرفتیم (بابا جون اینا از اول هفته مشهد بودن) و بعدش رفتیم سمت خونه ی خودمون . تا وسایل رو جابجا کردیم و خونه رو هم یه تمیز کاری و شام خوردیم شد ساعت 1 روز بعدش هم بعد صبحانه رفتیم بیرون آخه بابا جون گفته بود ظهر واسه نهار بریم خونه ی یکی از دوستاشون که شله نذری می داد ولی گفتیم اول بریم یه دوری بزنیم ببینیم جایی بازه یه خریدی بکنیم بعد بریم اونجا این شد که چون همه جا بسته بود نه به خرید رسیدیم و نه به شله . یعنی وقتی رسیدیم تموم شده ...
23 آبان 1397

اخبار جدید

سلام نفسای مامان دوشنبه ساعتای 6.5 عصر دایی رضا زنگ زد که خاله ماری الان اینجاست پاشو سریع بیا . اول فکر کردم طبق معمول سرکاریه آخه دایی رضا زیاد از این کارا می کنه ولی وقتی صدای خاله رو شنیدم کلی خوشحال شدم و البته سوپرایز اخه خاله کاملا بی خبر آمده بود ولی مامان خانم خونه نبودن و طبق معمول روضه تشریف داشتن و چون قرار بود مامان رو هم سوپرایز کنیم البته به پیشنهاد خود خاله خانم (آخه خاله ماری تو خانواده ی مامان از همه کوچکتره و بعد فوت مادر همه خواهرا به مامان یه جورایی حس مادری دارن ) به مامان زنگ زدم کجایین می خوام بیام خونه و ساعتای 7/5با تاکسی سه تایی رفتیم دنبالشون وقتی مامان وارد خونه شد با دیدن خاله کلی شوکه شد و ما به...
9 آبان 1397

دعوتیه عمو صادق

جمعه ظهر -دعوتیه عمو صادق هتل کوهستان قسمت کافی شاپ هتل که بعد نهار رفتیم اونجا و تا ساعتای 5.5 اونجا بودیم یه اقایی هم یه برنامه ی تولد خودمونی و البته سوپرایز واسه خانمش تو کافی شاپ ترتیب داده بود که ما هم تو جشنشون شریک شدیم و برای خانمش شعر تولد مبارک خوندیم . اخه بنده خداها جفتشون غریب بودن از اونجا هم رفتیم خونه که دوباره حاضر شیم و تا 7 بریم خونه سمانه جون نوه عمه ی بابا ...
6 آبان 1397

دعوتیه خودمون و دعوتیه امنه خانم دختر عمه ی نازنین بابا

پنجشنبه ظهر - شمس العماره طناز جون مهربون که عاشق بچه ها بود و کلی اون روز با هم آب بازی کردن و خوش گذروندن و البته ناهید جون     پنجشنبه شب -دعوتیه آمنه خانم رستوران پارس تو تالار گیتا جون کلی با اقا امیررضا تنها نوه ی امنه خانم بازی کرد . بعد شام هم همگی رفتیم خونشون واسه چای و میوه که تا ساعتای 1.5 شب طول کشید و حسابی بردیا اونجا فضولی کرد و اتیش سوزوند همه مونده بودن این بچه چقدر انرژی داره ولی من می دونستم که بشدت خسته ای و وقتی هم خسته ای و شرایط خواب برات فراهم نیست (یه فضای بزرگ واسه دراز کشیدن و ...
6 آبان 1397

دعوتیه بابا جون و دعوتیه امیر آقا پسر عمه ی مهربون بابا

سه شنبه شب 97/8/1 -دعوتیه بابا جون تالار خودشون بابا جون همه ی فامیل رو دعوت کرده بودن تا ناهید جون رو همونجا ببینن چهارشنبه ظهر -دعوتیه امیر آقا باغ فتح فضای سبز تالارخیلی عالیه به خصوص قسمت وسایل بازیش که بعد نهار رفتیم اونجا و شما دو تا وروجک تاب بازی کردین . اخه قبل نهار بهت قول دادم اگه غذات رو بخوری بریم تاب بازی اگرچه بازم چیزی نخوردی و فقط تا قبل اوردن نهار کلی غر زدی که پلو می خوام پنجشنبه شب هم همگی دعوت بابا جون بودیم عطا ویچ که چون من یه سری خرید واسه فردا داشتم نرفتیم ...
6 آبان 1397

اولین دندون شیری گیتا جونم افتاد

چهارشنبه ظهر که مرخصی گرفتم و زودتر امدم تا به مهمونیه نهار امیر اقا برسیم وقتی رفتیم خونه مامانی دنبال گیتا جون تو راه برگشت به خونه دیدم یکی از دندونای نیش پایینش افتاده ( همونایی که دیشب متوجه شدیم لق شده ) بابا هم گفت اره صبح که گیتا رو بیدار کرده متوجه شده احتمالا تو همون خواب افتاده ولی دندون نیش بالاش هنوز سر جاشه  
3 آبان 1397